بستن
عبارت خود را درج و جهت جستجو "Enter" را بفشارید
EN
  • 1399/12/03 - 11:57
  • - تعداد بازدید: 238
  • - تعداد بازدیدکننده: 155
  • زمان مطالعه : 5 دقیقه

نشست کتابخوانی با محوریت کتاب"ای کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم"

به همت بنیاد نخبگان و با همکاری مرکز رشد شیروان، نشست کتابخوانی با محوریت کتاب "ای کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم" و با ارائه آقای مهندس رضا باغدار، کارشناس مسئول گروه کارآفرینی و ارتباط با صنعت دانشگاه بجنورد، برگزار شد.

~/Asset/News/News/Image/n-khorasan/20sale.jpeg

در این نشست سه ساعته که با حضور دانش آموزان مستعد و کتابخوانان حرفه ای شهرستان شیروان و در محل مرکز رشد این شهرستان برگزار شد، رضا باغدار به بیان مطالب مهم گفته شده در کتاب و تحلیل و بررسی آن پرداخت.


اهم مطالب عنوان شده توسط مدرس در این نشست به شرح ذیل می باشد:


تغییرهای بزرگ زندگی مثل ترک مدرسه یا شروع یه شغل جدید می تواند ترسناک باشد و  دلهره ایجاد کند. مواجه شدن با انتخابهای بزرگ، وقتی می دانیم قرار نیست کسی به ما بگوید که تصمیم درستی گرفته ایم یا نه، ترسناک است. هیچ راه مشخصی برای موفقیت تعیین نشده است. حتی تشخیص اینکه چطور و از کجا باید شروع کنیم، خودش چالشی بزرگ است.


فصل اول که تیترش "یکی بخر، سه تا ببر" هست با طرح یک سوال بسیار جالبی شروع میشه که خانم سیلیگ همیشه در کلاسهاشون به عنوان تکلیف، به دانشجویانشون میدن: "اگر فقط پنج دلار سرمایه و دو ساعت زمان داشتید، برای کسب درآمد چه می‌کردید؟" بد نیست به این موضوع فکر کنید که اگر این تکلیف به شما واگذار بشه، چه می‌کنید و نتیجه‌ش رو در قسمت نظرات بنویسید. در یک تمرین دیگه، ایشون به دانشجوهاشون به جای پنج دلار، پاکتی حاوی ده گیره‌کاغذ میدن، اون‌ها رو گروهبندی می‌کنن و از هر گروه میخوان که در مدت چهار ساعت، طی چند روز آینده، بیشترین "ارزش" رو با استفاده از گیره‌های کاغذ خلق کنن. یادتون باشه که "کایل مک‌دونالد" فقط با یک گیره کاغذ قرمز، شروع به کار کرد، تا اینکه تونست خونه بخره. بد نیست که راجع به این داستان در اینترنت جستجو کنید و اطلاعات بیشتری کسب کنید.


در ادامه‌ی فصل اول، در جایی، به یه نکته‌ی خیلی ارزشمند از قول "وینود خوسلا"، موسس شرکت سان میکروسیستمز و سرمایه‌گذار موفق، میگه: "هر چه مشکل بزرگ‌تر باشد، فرصت‌ها نیز بیشتر خواهند بود. اگر مشکلی را حل نکنید، کسی به شما دستمزد نخواهد داد." یعنی هر کی میخواد موفق‌تر باشه باید مشکل بزرگتری رو حل بکنه.


فصل دوم به نام "سیرک وارونه"، سه جمله‌ی فوق‌العاده داره. اولیش میگه که "به همه‌ی ما آموزش داده‌اند که فقط باید از مشکلات اجتناب کرد یا گاهی اوقات فقط باید از بروز مشکلات، گله و شکایت کرد." ایشون در این فصل به این موضوع اشاره میکنن که هیچ‌یک از ما برای استقبال از مشکلات آموزش ندیده‌ایم.


در همین راستا، مطرح میکنه که فقط، زمانی شرکت‌های بزرگ و موفق به‌ وجود میان که به دنبال حلّ مشکلات بزرگ باشن، و این مسئله رو به عنوان ماموریت اصلی خودشون بدونن. سومین جمله‌ی با‌اهمیت این فصل هم از قول "گار کاواساکی"، نویسنده، مطرح میشه: "معنا بسازید، نه پول!" "اگر هدف اصلی شما معناسازی باشد و در همین راستا برای حل مشکلات بزرگ به شیوه‌های خلاقانه اقدام کنید، قطعا درآمد بیشتری نسبت به زمانی خواهید داشت که فقط با هدف کسب درآمد، شروع به کار کرده‌اید. اگر هدف خود را فقط کسب درآمد قرار دهید، نه به پول می‌رسید و نه به معنا!"


فصل سوم با تیتر "مایو یا مرگ"، دو نکته‌ی بسیار اساسی داره. اول اینکه با اشاره به یکی از سخنرانی‌های "لری پیج"، یکی از موسسان گوگل، در رابطه با اهمیت رهایی از قید و بند و دستورالعمل‌ها میگه: "هر چه می‌توانید بزرگ و بزرگ‌تر فکر کنید... گاهی اوقات، داشتن اهداف بسیار بزرگ، راحت‌تر از اهداف کوچک است." و دومین نکته‌ش که من عاشقشم اینه که میگه: "درخواست اجازه نکن، برای بخشش التماس کن!" یعنی کلا بیخیال قوانین بشو، کار خفن رو انجام بده، تهش بابت نافرمانیت، طلب بخشش کن... "اصولا، قوانین، به‌عنوان پایین‌ترین شاخص‌های رایج معرفی می‌شوند. قوانین فقط برای کسانی هستند که ابدا نمی‌دانند چه باید بکنند؛ بنابراین، به داشتن حد و مرز نیازمند هستند."


فصل چهارم با موضوع "لطفا کیف پول خود را بیرون بیاورید" با دو نکته‌ی فوق‌العاده‌ی دیگه در انتهای فصل، همراه میشه. اولین نکته‌ی بامزه اینه که: "مهم‌ترین یار افراد موفق که به موفقیت‌های خارق‌العاده دست یافته‌اند، سکون و بی‌تحرکی دیگران است." این مسئله، خیلی حقیقت داره. انقدر، انسان‌های دیگه، تلاش نمی‌کنن، که اندک تلاشی، میتونه شما رو در بالاترین حد عملکرد و در نتیجه، در بالاترین حد از موفقیت قرار بده. در نکته‌ی دوم هم میگه: "افراد موفق، کسانی هستند که روش خاص برای موفق شدن را جستجو می‌کنند. در حقیقت، هیچ فرمول سرّی یا جادویی برای موفقیت وجود ندارد."


فصل پنجم با تیتر "سس سرّی سیلیکون ولی"، نظر من رو با تعداد نکات زیادی، بیشتر از فصل‌های قبلی، جذب کرد. در این فصل، ایشون توضیح میدن که در کلاسهاشون از دانشجوها میخواستن که در یک رزومه، به طور خلاصه بزرگ‌ترین نواقص خودشون رو در زمینه‌های فردی، شغلی و تحصیلی توضیح بدن. بعدش، بگن که از این نواقص، چی یاد گرفتن. کلا، این فصل به موضوعات "تجربیات، چالش‌ها و شکست‌ها" می‌پردازه. مثلا در یک‌جا میگه: "اگر شکست نخورید، یعنی جرات کافی برای ریسک‌پذیری را نداشته‌اید." یا میگه: "تبدیل به یک رهبر واقعی نخواهید شد مگر اینکه عملا چالش‌های پیش‌روی یک رهبر را تجربه کنید. تا زمانی که مسئولیت‌ها را تقبل نکنید، آمادگی رهبری نخواهید داشت."


در ادامه توضیح میده که علت بسیاری از شکست‌ها، مرگ زودهنگام ایده‌هاست. یعنی، ایده‌ها نباید به راحتی رها بشن. یعنی، تداوم و ماندن روی یک ایده، میتونه ما رو به موفقیت نزدیک‌تر بکنه. به زبان ساده‌تر، نباید از این شاخه به اون شاخه پرید، مگر اینکه واقعا دلیل و توجیهی براش داشته باشیم. "باب ساتون"، متخصص رفتارشناسی سازمانی، میگه: "ترک شغل، هرگز منطقی نیست مگر اینکه بتوان ثابت کرد تداوم آن توجیه‌پذیر نیست." هر چه قدر هم که جلوتر میره، شرایط سخت‌تر میشه. به‌همین‌دلیل، لئوناردو داوینچی میگه: "مقاومت و پایداری در مراحل اولیه، ساده‌تر از مراحل پایانی است." پس، اگر در ابتدای راه، دارید جا می‌زنید، دارید غر می‌زنید، دیگه بریدید، بدونید که تا تهش نخواهید رفت، چون هرچه جلوتر برید، شرایط پیچیده‌تر و سخت‌تر خواهد شد.


 


"همه ما باید نقشی را در این جهان بیابیم که شباهت کمتری به یک شغل داشته باشد."


به قول خانم سیلیگ: "همه‌ی ما می‌توانیم شانس را تولید کرده و با کار سخت، آن‌را به زندگی خود بکشانیم."


 


 

  • گروه خبری : SlideShow
  • کد خبر : 140354
کلمات کلیدی
مدیر سیستم
خبرنگار

مدیر سیستم